سفارش تبلیغ
صبا ویژن

استدلالی ساده برای تعداد فرزند

بسم الله الرحمن الرحیم

به نظر شما در شرایط معمولی که امکان فرزندآوری وجود دارد حداقل تعداد فرزند چندتاست؟

آیا اصلا می شود تعداد مشخص کرد یا نه؟ مثلا بگیم دوتا، سه تا، پنج تا، ده تا ... .

علاوه بر تکلیف ما نسبت به بحران جمعیت کشور و به ویژه مذهب، آیا از نظر طبیعی و خلقتی ما تکلیفی در این زمینه داریم یا اینکه هر کی هر چی دلش خواست؟

از یه اصطلاح رایج قدیمی شروع می کنیم؛ احتمالا شنیدین که میگن طرف جنسش جوره! یا از کسی می پرسیم چندتا بچه داری میگه جنسم جوره!

این به معنی داشتن یک پسر و یک دختر است که متاسفانه در دوران حاضر این یعنی حد مطلوب داشتن فرزند!

در این نوشتار قصد داریم با یک استدلال ساده، حداقلی برای تعداد فرزند و تعریف جدیدی برای جنس جور(حد مطلوب) بیان کنیم. (البته اگر دوستان ایرادی به بیان ما دارند با اشتیاق پذیرای آن هستیم.)

و اما استدلال...

خداوند مدیر و مدبر حقیقی عالم است و هر آنچه را در خلقت قرار داده است از روی حکمت است.

در مسائلی که اجازه ورود و دخالت انسان در آنها داده شده است اضافه، حذف و هرگونه تغییر در نظام خلقت خداوند فاصله گرفتن از حکمت می باشد و در نتیجه جای شکی نیست که ضرر و آسیب اصلی آن به خود ما بر می گردد .

یا به عبارت دیگر می توان گفت بدیهی است که هر آنچه را خداوند به وجود آورده و همچنین عناوینی را که وضع کرده است نزد خداوند محبوب و مورد پسند است(وگرنه خلق نمی شدند!)، پس واضح است که حذف یا عمل به گونه ای که یکی از عناوین شکل نگیرد مورد رضای خداوند نمی باشد.

مثلا وقتی خداوند مخلوقی به نام درخت خلق کرده است اگر ما در رشد و گسترش این مخلوق تاثیر مثبت بگذاریم مورد رضای الهی است و اگر خدای ناخواسته تاثیر منفی باشد به همان نسبت از رضای الهی دور و به غضب خداوند نزدیک می شویم. و همچنین عنوانی با نام پدر که خداوند وضع کرده و قرار داده است، اگر در حالت معمولی از طرف مردی شکل نگیرد مورد رضای الهی نیست و اگر بگیرد ... .

این در حالی است که هر کدام از این حذف و تغییرات ضررات فراوانی برای خود ما دارد.

حال می رویم سراغ عناوینی که در نظام مخلوق خداوند وجود دارد و مورد بحث ما است:

عمو، عمه، خاله، دایی.

اینها عناوینی است که برای بوجود آمدن آنها در عالم واقع شرایطی نیاز است.

مثلا در خانواده ای با یک فرزند پسر و یک دختر دو عنوان شکل می گیرد دایی و عمه و دو عنوان دیگر سلب می شود و در خانواده ای با سه فرزند در هر صورت حداقل یکی از عناوین شکل نمی گیرد.

پس اگر بخواهیم همه این عناوین بوجود بیاید حداقل چهار قرزند نیاز است یعنی دو دختر و دو پسر!

اگر بخواهیم حداقل نظام طراحی شده از سوی خداوند را شکل دهیم باید دو فرزند پسر و دختر داشته باشیم و این حداقل است و به عبارتی می توان گفت جنس جور یک پسر و یک دختر نیست بلکه دو برابر این تعداد می باشد که شاید برای رسیدن به این، نیاز به بیش از چهار فرزند باشد.

البته این حداقل بود و بیشتر از این به وسعت نگاه افراد بستگی دارد و اجرشان با خداوند... .

دادن یک هشدار در اینجا خالی از لطف نیست، آنهایی که به خدا اعتقاد دارد خودشان را مدیون فرزندان و نوه های خود نکنند که فردا روزی جلوی آنها را بگیرند که چرا ما را از داشتن خواهر و برادر و عمو و عمه و دایی و خاله محروم کردید!!!

خلاصه استدلال:

1. حذف و تغییر نابجا در نظام مخلوق خداوند مورد رضای او نیست.

2. عمو، عمه، دایی و خاله از عناوین و نقش های وضع شده از سوی خداوند هستند.

3. حداقل فرزند برای شکل گیری همه این نقش ها دو دختر و دو پسر است.

نتیجه: خدا راضی نیست در شرایطی که امکانش وجود دارد کمتر از چهار بچه(یا بیشتر تا همه عناوین پیدا بشه) داشته باشید.

(ناگفته نماند که بحث خرجی و گرونی ربطی با این بحث ندارد روزی رو خدا میده، روزی خودمون رو هم خدا میده نیاز نیست بترسیم از روزی دیگر بنده هاش!)

نوشته شده توسط «جمعه»


ابلیس، فریب، شیطان بزرگ

بسم الله الرحمن الرحیم

اولین باری که سر انسان کلاه رفت بر می گرده به اولین انسان یعنی حضرت آدم(ع).
البته نباید این نکته فراموش بشه که حضرت آدم(ع) مرتکب گناه نشد و اصلاً از همون ابتدای خلقت برای زمین خلق شده بود و قرار بود خلیفه خدا روی زمین باشه و به طور موقت در اون بهشت موقت بوده و این اتفاق(خوردن از درخت) فقط باعث شد زودتر پا به عرصه زمین بگذارد و زودتر وارد امتحانات و آزمایش ها و تکالیف دنیا شود.
برگردیم به بحث اصلی، قضیه فریب خوردن حضرت آدم(ع) چون اولین فریب انسان ها بوده و طرفین ماجرا هر کدام از جایگاهی خاص برخوردار بودند ارزش زیادی دارد(یک طرف اولین انسان که مورد سجده فرشتگان قرار گرفت و پدر ما، و طرف دیگر ابلیس که از عابدهای آسمان ها بوده و بزرگ شیاطین و دشمن اصلی ما)، و شاید ضروری باشد که این اتفاق دقیق تر و تحلیلی تر مورد بررسی قرار بگیرد تا شاید در عرصه ی زندگی دنیا به دادمان برسد.
برای بررسی این قضیه بهتر است به کمی قبل از این واقعه رفته و سر منشاء این وقایع را کمی مرور کنیم.
برگردیم به خلقت حضرت آدم(ع)، نه، بهتره قبل از اون رو هم کمی بررسی کنیم.
ابلیس که از جنّیان بود چی شد که پاش به آسمون ها باز شد رو کاری نداریم ولی آنقدر عبادت کرد که دونه دونه آسمان ها رو بالا رفت و به مقامات بالا و بالاتری رسید، تا وقتی که صحبت از خلقت یه خلیفه شد، خلیفه ی خداوند روی زمین، و گفته شده بود که بعد از خلقت باید برای او سجده کرد!
از اتفاق ها یعنی گفتگوی فرشتگان و اینکه خدا گفت من چیزی می دانم که شما نمی دانید و تعلیم اسماء به آدم(ع) و ... نکته ای که الان باهاش کار داریم اینکه ابلیس سجده نکرد! چون میل خودش رو به درخواست خداوند ترجیح داد. به گفته ی قرآن تکبر ورزید یعنی خودش رو بالاتر و برتر و لایق تر از آدم(ع) دانست، در صورتی که واقعیت چیزی غیر از این بود، پس تا اینجا یکی از موارد مهم تکبر ابلیس بود. و این گوش به حرف نکردن باعث شد که از آن جایگاه رانده شود و پرتش کنن بیرون.
ابلیس که کینه و دشمنی آشکاری با حضرت آدم (ع) و این مخلوق پیدا کرده بود می خواست یه جوری به او ضربه بزند، از خداوند مهلت و یه سری قدرت ها خواست و خداوند هم تا یه وقت معلوم به او مهلت داد و این شد که دشمنی ابلیس و دارودسته اش با حضرت آدم(ع) و نسل او و نوع انسان آغاز شد.
پیشنهاد میدم حتماً کینه ی ابلیس به کل انسان ها یا بهتر به نوع انسان رو توی ذهنتون تصور کنید، ابلیس این مخلوق رو باعث طرد خودش از اون مقام میدونه و می خواد به هر قیمتی زهر خودش رو بزنه و همه ی انسان ها رو پست کنه.
حالا می رسیم به اصل موضوع یعنی اولین ضربه و فریب موفق ابلیس.
حضرت آدم و حوا داشتند توی بهشت موقت و اون مکانی که خداوند برای آنها آماده کرده بود زندگی می کردند. در آن مکان امر و نهی و تکلیفی وجود نداشت و فقط خداوند گفته بود نزدیک یک درخت نشوید که اگر بشوید به زمین فرستاده می شوید، و این گفته خداوند جنبه تکلیفی نداشت، مثل دکتری که به مریضش می گه که اگه سرخ کردنی بخوری برات خوب نیست حالا خواستی بخور نخواستی نخور، شاید قرار بوده با این جریان یه درس رو یاد بگیرند و بگیریم.
خلاصه ابلیس که موقعیت رو برای زدن اولین ضربه فراهم دید خودش رو به پیش حضرت آدم و حوا رساند و شروع به وسوسه کرد تا اونا رو به سمت درخت و خوردن از آن دعوت کنه، حالا قضیه چی بود و چه جوری تونست این کار رو انجام بده رو رد می شیم و فقط به یکی از نکته های قابل تامل توجه می کنیم و آن هم دروغ گفتن ابلیسه، او به حضرت آدم و حوا دروغ گفت، دروغ گفت که اگر از این درخت بخورید جاودانه می شوید.
و نکته مهم دیگر اینکه چون اولین انسان ها تا به حال دروغ نشنفته بودند و اصلاً باور نمی کردند کسی دروغ بگوید(چون باطن پاکی داشتند) این گفته ابلیس را باور کردند.
قبل از ادامه ی بحث چند نکته را درمورد این داستان مرور می کنیم:
اول؛ ویژگی های ابلیس یعنی کبر ورزیدن و استکبار، کینه شدید نسبت به نوع انسان، دروغ گفتن و مطابق واقع نشان ندادن آنچه که هست.
دوم؛ ویژگی انسان ها که به حالت عادی و بدون دقیق شدن حاضر نیستند باور کنند که کسی دروغ می گوید و آن را حمل به واقعیت می کنند و حتی از آن دفاع می کنند.
و وقتی در طول تاریخ نگاه می کنیم می بینیم که انسان ها در جاهای مختلف فریب دروغ شیطان و دارودسته اش را خورده اند و در مسیری اشتباه به دنبال سعادت بوده اند.
حال با توجه به این چند نکته وقتی به عصر حاضر نگاه می کنیم تکرار تلخ تاریخی بعضی جریانات را می بینیم:
دارودسته ای که خود را در دنیا برتر از همه می بینند و تکبر می ورزند و استکبار جهانی را شکل داده اند، هنوز پیرو همان متکبر اولی هستند و خواسته یا ناخواسته برای او بازی می کنند و نمی دانند که او با همه ی بنی آدم دشمن است و در آخر خود آنها را نیز پست و هلاک می کند.
این استکبار هنوز از صداقت و پاکی وجود و گاهی هم از سادگی و غفلت نوع بشر سوء استفاده می کند و با اولین شیوه ی فریب نوع انسان، باز او را فریب می دهد و جالب هنوز نتیجه می گیرد.
چه بسیار دیده ایم که این استکبار به راحتی و با چه شیطنتی دروغ می گوید، رسانه های او دروغ می گویند، آنقدر زیاد دروغ می گویند و چپ و راست در گوش ما زمزمه می کنند که کمتر افرادی حاضر هستند قبول کنند که آنها دروغ می گویند، مگر افرادی که اعتمادشان به خداست نه به اسباب مادی عالم، افراد اهل تعقلی که گفتار و رفتار مستکبران را پی گیری می کنند. آنها می بینند که مستکبران دم از حقوق بشر می زنند ولی حق حیات میلیون ها بشر را به راحتی سلب می کنند، با استعمار حق و منابع مادی و انسانی دیگر کشورها را می دزدند و برای خود صنعت و رفاه بوجود می آورند، برای منافع خود به دیگر کشورها حمله می کنند اهل آنجا را می کشند و می گویند به دنبال ایجاد امنیت هستیم. حق هسته ای را از کشوری که می دانند سلاح اتمی نخواهد ساخت می گیرند به بهانه ی ایجاد امنیت و ... ولی خود با بمب اتمی تعداد بسیاری انسان بی گناه را نابود کرده اند باز به بهانه ی ایجاد امنیت و ... .
آنها دروغ می گویند، آنها کینه ی انسانیت را دارند، آنها مستکبر هستند، هنوز به دنبال فریب ما هستند... .
حقّا که نام شیطان بزرگ برازنده ی آنهاست!!!
چقدر عجیب تر که عده ای فریب زیبا جلوه دادن دنیا از زبان آنها را می خورند و آرزوی صنعت و شهوت و برج های ساخته شده بر حق میلیون ها و میلیارد ها بی گناه و ساخته شده از مال و خون و جان مظلومان را دارند و برای رسیدن به این میوه ی نجس از عزت و آزادگی خود می گذرند و طوق بندگی خدا را باز و دل در بند استکبار می دهند.
پدرمان یک بار فریب این دشمن را خورد و سال ها گریست تا خداوند کلماتی برای بازگشت برای او فرستاد و این درسی برای تمام فرزندان این پدر بود، ناخلف باشیم اگر از یک سوراخ دو بار گزیده شویم.
ولی عجیب است هنوز تعدادی از این فرزندان با آنکه بارها از این دشمن خلف وعده و دروغ و نامردی دیده اند و بارها ضربه خورده اند هنوز به دنبال او می دوند و دنبال رضایت او می باشند...
خدا نکند که بعضی از این به ظاهر دوستان با دشمن هم عهد شده باشند، چون باور دروغ بودن حرفشان زمان بسیاری می برد...!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.

نوشته شده توسط «جمعه»


او...

دلنوشته ,     نظر

بسم الله الرحمن الرحیم
من مرد هستم؛ و برای غم ها و سختی هایم میلی به گریه ندارم!
من مرد هستم؛ و غم هایم را چنان دانه ای در درون جانم می کارم تا شاید این بذر کوچک ثمره ای زیبا داشته باشد.
فکر می کنم روز اول وسعتم به اندازه ی گلدانی بیش نبود اما امروز شبیه باغچه ای شده است، و اگر سختی نگهبانی را به جان بخرم، فرداها باغ بزرگی خواهم داشت.
شنیده ام باغی هست که وسعتش از تمام غم های همه ی موجودات هم بیشتر است. چقدر بزرگ نمی دانم، اما به نظر می آید باغچه ی من هم در این باغ است!؟ عجب باغبانی باید داشته باشد!؟!
من مرد هستم؛ و غم ها و رنج ها و سختی هایم را چنان زهر تلخ می نوشم و در درون خودم هضم می کنم.
این مبارزه ای شده است بین من با رنج ها و سختی ها و غم ها؛ به گمانم بعد از هر مبارزه روزگار انتظار می کشد تا شاید این بار زهر در جانم اثر کند و من را نقش زمین ببیند، اما هنوز سر پا هستم!؟
نمی دانم چگونه سرپا هستم با اینکه گاهی وجودم از فشار می خواهد متلاشی شود، اما دوباره آرام می شود!
به گمانم یکی در این نزدیکی ها سهم غم های من را هم به جان می خرد و فرصت شکستن من را به غم ها نمی دهد.
من مرد هستم...
اما نه...
او مرد است؛ آن باغبان خریدار غم ها مرد است!؟
من در مقابل او هیچ هم نیستم!
من؛ برای غم های خودم اشک نمی ریزم؛
اما برای «او» ضجّه می زنم، داد می زنم، ...

نوشته شده توسط جمعه


هدف خلقت و هدف زندگی انسان

بسم الله الرحمن الرحیم

در نوجوانی و جوانی زندگی انسان رقم می خورد و کمتر می شود که خارج از این دوران تحولی در وجود و مسیر زندگی افراد ایجاد شود (البته غیر ممکن نیست) ، در این دوران است که فرد در درون خود به دنبال جواب این سوال می گردد که برای چه زندگی می کنم؟ و هدف من از زندگی چیست؟ و برای چه خلق شده ام؟ و یا به زبان عامیانه تر قرار است چی بشوم؟ و به کجا برسم؟

پاسخ به این سوال است که مسیر زندگی و اهداف آن را روشن می سازد و واضح است که هر چه پاسخ به این سوال کامل تر و برتر باشد، قله ای که در زندگی فتح می شود بلندتر و پر افتخارتر می باشد، و اگر پاسخ به این سوال داده نشود و یا اشتباهی پاسخ داده شود انسان به جایی نمی رسد و یا بدتر از آن به دره سقوط می کند!

پس اهمیت این مسئله روشن است، افسوس در دوران حاضر میانسالان و پیران نیز به درستی جواب این سوال را نیافته اند، ولی خوشبختانه به نظر می رسد نسل جوان امروز دغدغه اش برای یافتن این پاسخ بیشتر شده است.

برای ورود به بحث با چند سوال آغاز می کنیم:

هدف ما از زندگی چیست؟

هدف خداوند از خلقت ما چیست؟

آیا بین این دو رابطه ای وجود دارد؟ و یا می توان وجود داشته باشد؟

(در اینجا شاید کسی بگوید: من می گویم خداوند وجود ندارد حالا چطور خلقت او را قبول داشته باشم؟ در جواب او می گوییم اثبات وجود خداوند بحث جداگانه ای می خواهد و اگر اینجا آورده شود از موضوع اصلی فاصله می گیریم و بهتر است شما بروید جای دیگر و بعد اثبات برگردید!)

شاید هر کس از هدف زندگی اش تعریفی داشته باشد و به دنبال چیز خاصی باشد، یکی به دنبال پول، دیگری به دنبال علم و مدرک، دیگری راحتی و خوشبختی، بهشت، جهنم و... .

آیا می توان گفت اینها هدف اصلی زندگی است؟! اصلا آیا خداوند هدف داشته؟ ما را برای چه خلق کرده است؟ آیا بین هدف خداوند از خلقت و هدف ما از زندگی باید ارتباط وتناسبی باشد؟ اگر نباشد چه می شود؟

برای روشن تر شدن بحث و رسیدن به پاسخی ساده و روشن بحث را با یک مثال ادامه می دهیم.

مثلا در نظر بگیرید یک مخترع یا شرکت اقدام به ساخت ماشین لباسشویی می کند، آیا ما می توانیم بگوییم که آنها از ساخت این وسیله هیچ هدفی نداشته اند و به طور اتفاقی این وسیله درست شده است؟! جواب روشن است و همه می دانند هدف آنها ساخت وسیله ای بوده که بتواند در شرایط خاص لباس های کثیف را بشوید و تمیز کند.

حال در نظر بگیرید کسی این وسیله را می خرد و در خانه می آورد، آیا می توان گفت او هدفی از این کار ندارد؟! واضح است او نیز به دنبال هدفی می باشد.

حال سوال مهم و بحث پر اهمیت این است که چه وقت هدف انتخابی او صحیح است و به نتیجه مطلوب خود می رسد؟

زمانی هدف صحیح و نتیجه مطلوب است که هدف انتخابی او با هدف سازنده یکی باشد، در غیر این صورت بهره ای از زحمات حاصل نمی شود به هیچ، بلکه دچار دردسر و سختی بیهوده هم می شود!

مثلا فکر کنید فردی با هدف زیبایی آن را می خرد و در خانه نگهداری می کند، او چون هدف تولید کننده را نمی داند هر روز لباس هایش را با زحمت بوسیله دست می شوید ولی از ماشین لباسشویی بهره ای نمی برد(خنده های عقلا به او دیگر بماند).

یا فکر کنید فردی بخواهد با ماشین لباسشویی، ظرف بشوید(هدفی غیر از هدف تولید کننده!) چه می شود؟ آیا غیر از این است که ظرف های شکستنی را می شکند و باقی را در صورت امکان نابود می کند و مهم تر از این خود ماشین به سرعت آسیب می بیند و خراب می شود؟ تصور کنید چه تلاش بیهوده و سر و صدایی می کند این ماشین در هنگام شستن(شکستن!) ظروف، که در پایان نه ظرفی می ماند و نه ماشین لباسشویی و نه آرامشی برای صاحب آن!(هدف، با هدف تولید کننده یکی نبود!)

اکنون تصور کنید حال ما را وقتی هدف ما از زندگی با هدف خداوند از خلقت ما یکی نباشد!

مثل ماشین لباسشویی که در آن ظرف بریزند، هم زحمت و عذاب بیهوده می کشیم و هم ظرفها را نابود می کنیم و با کلی سر و صدا هیچ ثمری هم نداریم!!!

پس اگر می خواهیم خوشبخت باشیم، آرامش داشته باشیم، به اهدافمان برسیم، ثمر داشته باشیم و ... باید هدف خلقت را بفهمیم و آن را به عنوان هدف زندگی انتخاب کنیم.

در ادامه وارد بحث اصلی می شویم.

هدف خداوند از خلقت انسان

در اینجا هدف در سه سطح مطرح می شود(هدف مقدماتی، متوسطه و نهایی) که در واقع هدف اصلی هدف نهایی و باقی هدف ها در طول و زیر مجموعه ی هدف نهایی می باشند یعنی برای رسیدن به هدف نهایی لازم می باشند. که به ترتیب به آنها خواهیم پرداخت.

هدف مقدماتی: آزمایش

الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الحَْیَوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکمُ‏ْ أَحْسَنُ عَمَلا

همان که مرگ و زندگى را (براى شما آدمیان) پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید. سوره ملک آیه 2

وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فىِ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلىَ الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا

و او همان است که آسمان‏ها و زمین را در حالى که تخت (سلطنت) او بر آب بود در شش روز (در مدتى مساوى با شش روز روشن یا شش شبانه‏ روز یا شش دوران) بیافرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید. سوره هود آیه 7

خداوند همه چیز را آفریده تا انسان را آزمایش کند تا مشخص شود چه کسی بهترین عمل(اشتباه نشه عمل نیک نه، عمل نیک تر!) را انجام می دهد.

به تعبیری دیگر که شاید بهتر هم باشد؛

خداوند انتخاب های مختلف را پیش روی انسان نهاده است و مسیر و عاقبت هر کدام را نشان داده است و هر کس با دانستن عاقبت انتخاب خود و با اختیار اقدام به برگزیدن یک راه می کند؛ برای نمونه قرآن کریم به ما می گوید:

إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا

ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!سوره انسان آیه 3

شاید بتوان گفت آزموده می شویم که مشخص شود بهترین عمل و راه را انتخاب می کنیم یا نه.

و واضح است که نمی توان از هر انتخابی نتیجه خوب انتظار داشت و در حقیقت ما دانسته، نتیجه و عاقبت خود را انتخاب می کنیم(خودمان انتخاب می کنیم چه بشویم).

هدف متوسطه: عبادت

وَ مَا خَلَقْتُ الجِْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون

من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)! سوره ذاریات آیه 56

وَ أَنِ اعْبُدُونىِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیم

و فقط مرا بپرستید که این راه مستقیم است؟! سوره یس آیه 61

در آیه سوره ذاریات به صراحت هدف خلقت عبادت بیان شده است.

دو سوال در اینجا مطرح است: عبادت به چه معناست؟ برای چه باید عبادت کرد؟

در واجب سوال اول باید توجه داشت که عبادت فقط شامل نماز و روزه و خمس و ... نمی شود و یا فقط احکام عملی و امر و نهی ها را در بر نمی گیرد، بلکه می توان گفت هر عملی که ما را به معبود نزدیکتر کند(حال به هر نوعی باشد از احکام عملی، اخلاقی، اعتقادی و معرفتی و ...) عبادت نامیده می شود که نیت عبودیت در عمل بسیار مهم است.

شاید نسبت به هدف مقدماتی بتوان گفت که زندگی عرصه آزمایشات و دو راهی ها می باشد و در این آزمایش ها اگر انتخاب درست صورت گیرد عبودیت شکل می گیرد و عبادت محسوب می شود.

البته عبد بودن و عبودیت معنای گسترده ای دارد که بررسی آن فرصت دیگری را می طلبد.

و در جواب برای چه باید عبادت کرد جواب های متعددی شاید بتوان گفت ولی ما متناسب با بحث هدف خلقت و زندگی باید به این موضوع بپردازیم.

در اینکه خداوند بی نیاز می باشد شکی نیست، پس نیازمند به عبادت ما نمی باشد، یعنی عبادت کردن یا نکردن ما نفع و ضرری برای خداوند ندارد. و اگر فرض کنیم برای ما نیز نفعی ندارد می شود کاری بیهوده و این از حکمت خداوند به دور است. و همچنین اگر صفات مهربانی، بخشندگی و بی نیازی و ... خداوند را نسبت به انسان در نظر بگیریم می توان نتیجه گرفت که خداوند می خواهد انسان به چیز گران بهایی دست پیدا کند یا به جایگاه بسیار والایی برسد و این هدف به حدی بزرگ است که خداوند در خلقت انسان به خود تبریک گفته است:

فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَْالِقِین

پس آفرین بر خدا و پرخیر و برکت است او که نیکوترین آفرینندگان است.سوره مومنون آیه 14

این خواست خداوند همان هدف نهایی می باشد و باید هدف زندگی ما قرار بگیرد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

هدف نهایی یا هدفی که برای زندگی باید انتخاب گردد:

در جاهای مختلف شاید شنیده و یا خوانده باشیم که هدف خلقت، قرب الهی یا نزدیکی به خداوند است. اما اگر از ما بپرسند که این قرب یا نزدیکی یعنی چه، تجربه نشان داده اکثر ما هیچ تعریف دقیق و واضحی از این موضوع نداریم و به عبارتی اصلا نمی دانیم یعنی چه؟!( می توانید قبل از خواندن ادامه مطلب مقداری فکر کنید و خود را محک بزنید!)

خداوند متعال جسم ندارد و نیست که بگوییم به فلان سمت برویم تا به خداوند نزدیک شویم، پس تقرب و نزدیکی به چه معناست؟

واضح است که حرکت ما به سوی خداوند یک حرکت روحی است؛ به عبارت دقیق تر تقرب و نزدیکی به خداوند یعنی تکامل! یعنی به کمال رسیدن!

حال شاید دوباره این سوال پیش آید که تکامل به چه معناست؟ و کمال ما چیست؟

پاسخ این سوال ها کلید پرسش های ذهنی بسیاری از انسان ها می باشد و لازم است زیاد به آن توجه شود و در مورد آن فکر شود و آن را در ذهن مرور کرده تا مطلب برای انسان روشن شود.

تکامل یعنی اینکه مثل خداوند بشویم! یعنی در همه ابعاد شبیه پروردگار بشویم و به این سمت در حال حرکت باشیم.

یعنی اگر خداوند مهربان است ما نیز مهربان باشیم، اگر خداوند بخشنده است ما نیز بخشنده باشیم، اگر خداوند علم دارد ما نیز علم داشته باشیم، اگر خداوند قدرت دارد ما نیز قدرت داشته باشیم، اگر خداوند خالق است ما نیز خالق باشیم، و خداوند اگر بزرگ است ما نیز بزرگ شویم! و الی آخر...

به غیر از یک صفت که به قول اهل فلسفه خداوند واجب الوجود است و ما ممکن الوجود.

یعنی در هر صورتی خداوند خالق ما بوده و ما از خداییم و استقلالی از خود نداریم و حیاتمان نیز وابسته به خداست و به هر چه هم برسیم به واسطه عنایت خداوند و از خداوند است و با اراده ی او.

غیر از این دیگر در هر صفتی می توان مثل خداوند شد و به این سمت در حرکت بود و چون خداوند بی نهایت است پس حرکت به سوی کمال، حرکتی به سوی بی نهایت است، یعنی می شود بی نهایت مهربان شد، بی نهایت بخشنده، بی نهایت علم و قدرت داشت، و بی نهایت بزرگ و... .

هر چه بیشتر در این مسیر تکامل و بزرگ شدن و شبیه تر شدن به خداوند پیش رویم، بیشتر به خداوند نزدیک می شویم و در نهایت می توان از مقربان و ... بود!

و بیشترین تجلی خداوند و شبیه ترین به او در عالم معصومین علیهم السلام هستند.

حال اگر کسی هدف زندگی خود را غیر از هدف خلقت انتخاب کند همان طور که در ابتدا بیان شد خود دچار بدبختی شده و به جایی نمی رسد.

حال شاید سوالی در ذهن بیاید که برای چه به تکامل برسیم؟

به گفته ی قرآن ما قرار است خداوند را ملاقات کنیم و لازمه ی این ملاقات ظرفیت پیدا کردن و شبیه شدن به خداوند است تا به آنچه که باید، برسیم.

هر چند که هدف ما نباید صرف لذت بردن باشد ولی بیشترین لذت ها نیز در این اتفاق است.

آنچه بیان شد خلاصه ای از هدف خلقت و زندگی انسان بود.

ارزش هدف مشخص است چون کسی که نداند هدفش چیست به جایی هم نمی رسد، ولی هدف، همه ی نیاز ما نیست، بعد از فهمیدن هدف دانستن راه و وسیله اهمیت دارد، مثل کسی که می خواهد به مسافرت برود اول هدف مهم است مثلا مشهد و بعد از آن پیدا کردن راه و همچنین پیدا کردن بهترین وسیله برای طی مسیر و توشه مورد نیاز راه و ... لازم است.

پرداختن به دیگر لوازم خارج از این بحث است ولی قبل از همه ی این ها باید هدف را شناخت.

نوشته شده توسط جمعه